وبلاگ جدید

تو زندگیم یه صفحه جدیدی رو باز کردم  که توش غم و غصه کمتر هم بشه

چند روزیه خونمو همه چی خوبه مامانم داره امیر حسامو بزرگ میکنه

بابام هنوز با کارای ساختمون مشغوله و امرور ازم خوب کار کشید هنوز دستامو و شکمم درد میکنه

خواهربزرگم با امیر و شوهرشو و کارش مشغوله ، خواهر کوچیکم داره کار میکنه و مشغوله,البته تنها نگرانیم هم خواهر کوچیکمه که خدا کنه زود ازدواج کنه و یکم از خونه دور بشه تا حالش بهتر بشه

امیرحسام هم که داره شیرینی خونمونو تامین میکنه این وسط همه به فکر کار و آینده منن هرازگاهی حرفی باز میشه و میگن میخونی زیست منم یکم میخونم و میگم اره.هی حرف از اینده میشه و من هی حرفو دارم میکشم سمت اینکه باید به چیزایی که دوس داری برسی نه چیزای خوب.

دارم قرص اشتها آور میخورم تا یکم چاق شم مث گاو میخورم خدا کنه اثر کنه.خداروشکر همه چی خوبه ، میخوام اردوی جهادی که عید میخواد تو جنوب کرمان انجام بشه برم خدا کنه خواهرم گیر نده بگه بمون تا یکم بتونم خودمو خوشحال کنم خیلی دوس دارم برم واسه مردم کمک کنم.اون روز هم وقتی لباسامو دادم خیلی خوشحال شدم.حس واقعا خوبیه خدا بخواد اول مشهد میرم بعد هم میریم کرمان

دروغ نگم اینکه فک میکنم شاید اونم بیاد منو هیجان زده میکنه ولی اصلا به خاطر اون همچین کاری نمیکنم به خاطر خودم میرم

رئال امشب حذف شد و منتظر محمد هستم که پی ام بده و اذیت کنه ولی کلا دوسش دارم اینم حقمه

یه دختری هس پی ام میده و حالمو خوب میکنه ولی من فاصلمو باهاش گزاشتم که خدا نکنه اون تو فکر رابطه با من نباشه که وضعیت خوبی از این لحاظا ندارم

چندروز پیش که اون دختره به شهره پیام داد گفتم خدایا انسانیت نمرده و خیلی خوشحال شدم ولی چون نتیجه رو میدونستم ناراحت نشدم هدف بهتر کردن حالش بود که به نظرم شد .حالا من دیگه حس بدهکاری نسبت بهش ندارم

نسبتبه قبل عوض شده یکم حرفای بد و زشت میزنه آدمارو مسخره میکنه و اصلا شهره واقعی نیس کاش زودتر به حالت واقعیش برگرده

شبخوش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ...